رمان غریبه ی اشنا
p³⁶
ته : ازت متنفرم...ازت تنفر دارم از زندگیم گمشو بیرون(عربده)
ات : ته عزیزم آروم باش(بغلش میکنه)
ته : تنها چیزی که بهم آرامش میداد بغل آت بود...موهاش رو نوازش کردم و سرش رو بوسیدم و از خودم جداش کردم(فیلم هندی کرداهی😐😂)برگشتم سمت هه این...آت از دستم گرفت....این باعث آرامشم میشد...اینجا چه غلطی میکنی؟!
هه این : و...واقعا از ت انتظار نداشتم ازدواج کرده باشی
ته : ما ازدواج نکردیم
هه این : پ...پس دروغ گفتی؟!(ذوق)
ته : نع(زد تو ذوق بچه😐)ولی کارت عروسیم رو برات میفرستم (نیشخند)
ات : بعد اینکه ته این حرف رو به هه این زد با گریه از عمارت زد بیرون...
م ته : یعنی این همه سال کجا بود؟!
ته : گوشه ی قبرستون...برام مهم نیست...الان تنها چیزی که برام مهمه آت(با لبخند برمیگرده سمت ات)
ات : ....
ته : ازت متنفرم...ازت تنفر دارم از زندگیم گمشو بیرون(عربده)
ات : ته عزیزم آروم باش(بغلش میکنه)
ته : تنها چیزی که بهم آرامش میداد بغل آت بود...موهاش رو نوازش کردم و سرش رو بوسیدم و از خودم جداش کردم(فیلم هندی کرداهی😐😂)برگشتم سمت هه این...آت از دستم گرفت....این باعث آرامشم میشد...اینجا چه غلطی میکنی؟!
هه این : و...واقعا از ت انتظار نداشتم ازدواج کرده باشی
ته : ما ازدواج نکردیم
هه این : پ...پس دروغ گفتی؟!(ذوق)
ته : نع(زد تو ذوق بچه😐)ولی کارت عروسیم رو برات میفرستم (نیشخند)
ات : بعد اینکه ته این حرف رو به هه این زد با گریه از عمارت زد بیرون...
م ته : یعنی این همه سال کجا بود؟!
ته : گوشه ی قبرستون...برام مهم نیست...الان تنها چیزی که برام مهمه آت(با لبخند برمیگرده سمت ات)
ات : ....
- ۳.۵k
- ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط